بدون عنوان
با سلام امروزیکشنبه10اسفند سال 1393هست ما دوباره اومدیم تا یکسری دیگه از خاطرات پرهام خان توی وبلاگش بزاریم .کوچولوی ما دیروز میز عسلی خونه مادر بزرگشو انداخت روی پای مامانش و اونا بدجور زخمی کرد طوری که مامانش اصلا نمیتونست راه بره بعدم که بهش میگی بابا چرا اینکار کردی بهمون میخنده ناقلای شیطون.خب بگذریم بزار چندتا عکس از یک سالگی پرهام براش تو وبلاگش بزارم تا بدونه که من ومامانش چقدر دوسش داریم وبه یادش هستیم
این عکس برای اولین ماه محرم که پسرم به همراه من ومامانش تو مراسم تاسوعا وعاشورای حسینی شرکت کرد.
این عکسم برای زمانیه که کوچولو ما با روروکش تو خونه برای خودش دور میزد وبا خودش حال میکرد وهمش خوشحال بود ومیخندید که میتونه از این سر خونه بره اون سرو خلاصه کل خونه رو برای خودش دور میزد.اره عزیز ما چون زیاد با روروکش اینور واونور میرفت تونست تو هشت ماهگی راه بیفته و روی دو پا بدون اینکه من ومامانش کمکش کنیم راه بره اون لحظات شیرینترین لحظه زندگی من ومامانش بود.
این تصویر باحالم زمانی که پسرم تازه میرفت تو یک سالگی ولی مثل یه مرد می نشست ومثل یه پادشاه ازمن ومامانش درخواست خوراکی میکرد .خلاصه آقا پرهام دیگه نمی شد رو حرفش حرف بزنیم
اینم عکس آقا پرهام تو بقل بابا بزرگش (همون آقایی خودش) که با عشق تو بقل آقایی نشسته البته به این اخمی که کرده توجه نکنید .پسرم آقایی و خیلی دوست داره.این عکسم مربوط میشه به همون یک سالگیش.
این عکسم،برای من وپرهام ومانیا خانم دختر عموش ،که هر سه مون تو بقل هم وباهم عکس گرفتیم راستی یادم نبود که اینا بگم پرهام من چهارتا دختر عمو داره .مهسا و مانیا برای عمو جواد ،سمیرا و سوگند برای عمو عبدالرضا.
خب حالا میرسیم به خاطره مربوط به این عکس :این عکس اولین آرایش پسرمه ، برای اولین باربود که آرایش میکرد . اینقدر ساکت نشسته بود که آقای آرایشگر میگفت من اولین بار که یه بچه کم سن وسال میارن پیشم آرایش کنم واینقدر ساکته وگریه نمیکنه .طوری بود که موقعی که اومدم خونه به مامانش گفتم سریع یه اسفند برای پسرمون دود کنه که خدایی نکرده چشم نخوره .فداش بشم انشالله نمیدونید که عشق من ومامانش ،روحیه زنگیمونه به خدا
(میدونید اینارو که مینویسم یه احساس خوبی درونم وارد میشه نمیدونم باید چطور بیان کنم)
مثلا عکسایی که میزارم همش پراز خاطره است برام
این عکسها برای زمانی که پسرم عشق طبیعت داشت الانم داره و همش بهم میگه بریم خونه آقایی آخه اونجا سرسبزه البته تو فصل بهار این عکساهم برای بهاریه که پرهام خمین رفته بود.