زندگی نامه گل زنگدیم

بدون عنوان

سلام خوبید انشالله امروز یکشنبه 10 خرداد 1394 و من بعد یه مدت طولانی فکر کنم یه 40روزی میشه دوباره اومدم تا خاطرات پرهام زندگیمو تو وبلاگش بزارم من قبلاٌ گفته بودم که هر هفته براش پیغام میزارم ولی باور کنید اینقدر سرم شلوغه که تو این مدت اصلاٌ نتونستم داخل وبلاگش بشم .خب بگذریم پرهام من بستی خور ملسی داره طوری که اگه حداقل روزی 5 تا بستنی نخوره اون روز شب نمیشه . من یه روز یه بستنی کیم براش خریدم و برای اینکه هی در مغازه نرم یه بستنی یک کیلویم براش خریدم گفتم برای برای چند روزش کافیه باور کنید تو یه نصف روز یک کیلو بستنی خوردو دوباره عصر گفت من بستنی میخوام نوش جونش یاشه حالا خوبه پفک و چیپس نمیخوره خب برای امروز زیاد سرتونا ...
10 خرداد 1394

بدون عنوان

به نام خداوند مهربان سلام امروز دو شنبه 31 فروردین سال 1394 شمسی ساعت 11:11 می باشد .باز امروز اومدم تا هم یکسری مطلب برای پسرم آقا پرهام بنویسم که وقتی بزرگ شد ببینه که ما همیشه به یادش بودیم وهستیم هم یکسری عکس و خاطرات دورانی که این عکسها گرفته شده را براش بنویسم . اره پرهام دیشب با من بازی میکرد اینقدر حال می داد که دوست داشتم تا صبح باهاش بازی کنم ولی حیف که باید صبح میامدم سر کار . اره از دیشب براتون بگم دیشب من پرهام وگرفته بودم تو بقل خودم و دست و پاشو قفل کرده بودم و بهش میگفتم اگه میخوای آزاد شی باید بوسم کنی اونم همش به جای بوس گازم میگرفت و من آزادش نمی کردم هی بهش میگفتم بوس اون گاز می گرفت و میخندید اینقدر خند...
31 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام بازم امروز اومدم تا یکسری از عکسای پرهام بزارم واینکه این عکسا رو کجا گرفته . این عکس برای موقعیه که من وپرهام تو خمین و تو صحرای آقایی با هم به طبیعت گردی رفته بودیم اونم تو عیدسال نود وچهار چقدر زیبا بود یادش بخیر.       این عکسا هم من و پرهام وسمیرا و مانیا تو همون صحرا روزهشتم عید انداختیم.             این عکس ها هم با آقایی تو خونه آقایی گرفته اون یکیم من ومامان عزیزم هستیم همون مامانی پرهام.             این عکسا هم برای روز س...
16 فروردين 1394

خاطرت پرهام در فروردین 94

به نام خدا سلام امروز 15فروردین سال 94 بازم اومدم به امید خدا سر کار و از اینجا به نوشتن یکسری از مطالب درباره پرهام واینکه تو تعطیلات نوروز چه جور بهش خوش گذشت براتون و هم برای خودش بنویسم. اره امسال پرهام سوم فروردین به خمین رفت و با آقایی و مامانیش و عمو ودختر عمو و...........عید مبارکی کرد و به مهمونی رفت و خیلی بهش خوش گذشت طوری که دیگه دوست نداشت به کرج بیاد. پرهام هزار ماشالله خیلی با دختر عموهاش صمیمی بود با هم بازی میکردن همشم تو صحرا و بین سبزه ها بود طوری که دیگه دوست نداشت خونه بیاد خلاصه تعطیلات خوبی هم برای اون و هم برای ما بود دهم عیدم اومدیم خونه خودمون و تو فامیلای مادری با دختر وپسر خ...
15 فروردين 1394

بدون عنوان

به نام خدا سلام به همه امروز دوشنبه 25 اسفند سال 1393 وتنها چهار روز دیگه تا عید سال 94 داریم. من باز امروز یکم ازخاطرات گذشته پسرم براتون میگم ، از شلوغ کاریاش، بازیگوشیاش و........اره پرهام هزار ماشالله یک جا نمیشینه همش تو فعالیت و فقط عشقشم ماشین بازیه. به خدا اونقدر ماشین من برای این پسر خریدم که نگو ولی از این ور می خرم از اون ور دو روز نشده دخلشو در میاره منم که میگم فدای سرش پرهام دیگه راستی اینا بگم دیشب اومدم خونه خسته بهم میگه بابا لواشک می خوام، بهش می گم بابا تازه از سر کار اومدم خسته ام باشه بعد فردا برات می خرم ولی اون میگفت نه همین الان می خوام منم گفتم باشه بهت پول می دم خودت برو بخر، بچه پرو پول گرفته رفته م...
25 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام امروز چهارشنبه بیستم اسفند 1393 وتنها نه روز دیگه تا عید مونده ما امسال عید اول با خانواده خانمم میریم بروجرد آخه دایش از مکه اومده و میخواد سوم عید جشن بگیره همه فامیلم دعوت کرده ما اول میریم اونجا بعد با آقا پرهام ومامانش میریم خمین خونه آقایش و مامانیش.پرهام خان خیلی دوست داره بره خمین و همش زنگ میزنه میگه اگه اومدم اونجا بریم آب بازی ولی بچ م نمیدونه با این خشک سالی آبی دیگه نیست .خب بگذریم پرهام من خیلی شلوغ شده .البته شلوغ کاریشم با نمک و همش آدم و میخندونه ماشالله فعالیتش زیاد شده قربونش برم انشالله به خدا من ومامانش براش میمیریم .ما پارسال رفته بودیم عروسی دختر عمه خودم که آقا پرهام چندتا عکس خودش با دختر عموهاش باهم گرفتن...
20 اسفند 1393

بدون عنوان

با سلام: امروز دوشنبه 11 اسفند سال 93 ، بازم امروز اومدم تا از خاطرات کوچولومون براتون بگم راستی یادتون هست گفتم پرهام میز عسلی انداخته رو پای مامانش ، حالا امروز مامانش زنگ زده که از درد پا دارم میمیرم منم بهش گفتم آژانس بگیر برو بیمارستان ،بنده خدا همسرم رفته دکتر از پاش عکس انداخته گفته تا یک هفته نباید پاتا تکون بدی اونم وسایل جمع کرده رفته خونه مامانش تا تو طول این یک هفته پاشو تکون نده چون اگه به پاش فشار بیاد احتمال اینکه بشکنه زیاده. شب عیدی ببینید این بچه ناقلا چه کاری دستمون داد.خب بگذریم بازم اومدم تا از خاطرات پسرمون و خدمون براتون بگیم البته برای خودشم خوبه چون وقتی بزرگ شد واون موقع این مطالب بخونه میفهمه که چ...
11 اسفند 1393